مهمونی

دیشب مهمون همون دوست چینی مون بودیم.جاتون خالی با این معده درب و داغون و تحریم شده پزشکی از اون غذاهای پر از سیر و ادویه خوردیم . ممپیا و یکی هم که اسم قلمبه و سلمبه ای داشت که مرغ سرخ شده توی سیر و ادویه فراوان بود.
الان هم حال زیاد درست و حسابی ندارم.

توی غذا پختن چه دقت و سرعتی داشتن.اندازه ها یکسان باشه.زمان پخت زیاد نشه.کی کامل جا افتاده و ... اما توی غذا خوردن!چقدر سرو صدا راه می ندازن اینا! همه رو هورت می کشن. غذاها هم همه آبکی و حتما کلی کیف می کنن که چه سروصدایی راه انداختن.طفلکی ها فکر کنم توی خونه ما غذاها توی گلوشون گیر کرده بوده! دیدم بیچاره ها همش میگن غذاهای ایرانی سنگین هستن ها!

ولی آدم میبینتشون به وجد میادواز این جهت که چقدر کشورشون رو دوست دارن و چقدر سنجیده و عقلانی همه چی رو می سنجند.اصلا هم ظاهر بین نیستن.می گفت مردم ما صدام رو دوست دارن چون جلوی آمریکا ایستاد(ما که ندیدیم؟!) ایران رو هم چون جلوی آمریکا واستاده دوست داریم.از عربها بدمون میاد چون هیچی از خودشون ندارن و فقط نوکر آمریکا هستن و اصلا از مغزشون(عین لغت خودش بودها!) استفاده نمی کنند .

ای مزاحم!

یه همسایه داریم که از ساعت ۴ صبح هر ۱۰ دقیقه(به جون خودم اگه دروغ گفته باشم!)ساعتشون زنگ می زنه!
من نمی دونم این دیگه چه مدلشه!صدای ساعتش تا خونه ما هم میاد.البته اگه یه کوچولو پنجره باز باشه ها!حالا ما هیچ!ولی خودش دیونه نمیشه؟یه روز و دو روز هم نیست.هر روز همینه.تنها دلیلی که میتونه داشته باشه احتمالا اینه که خوابش نبره یه وقت زلزله بیاد بمیره!نه؟!