برای اولین بار بود که تمام مراحل کفن و دفن و مراسم ها رو از نزدیک دیدم.انگار یه آرامشی بهم دست داد.قبلش خیلی از مرگ می ترسیدم.اما حالا زیاد نمی ترسم.حداقل نسبت به قبل.
هیچ وقت مرگ کسی باورم نمی شد.اما اینبار که جسد بی روح رو دیدم انگار تازه فهمیدم مرگ یعنی چی.
اکثرا توی همون ۷روز اولی که کسی فوت می کنه توی خواب بعضی ها میاد و انگار یه خبری از خودش میده و با وجود بیماریهایی هم که داشته خیلی سالم و سرحال توی خواب ماها میاد،شاید اینم تاییدی باشه به زنده شدن مردگان در عالم برزخ بدون ناخوشی های جسمی این دنیایی.نه؟
نمی دونم چرا تا یکی میمیره همه احساساتی شده و همه چی یادشون میره و آدمای خوبی می شن؟! اما باز دوباره یه ۷-۸ روز که می گذره احتمالا روز از نو و روزی از نو.
پسره ۸ سال به مامانش سر نمی زنه و مامانه همش تو غصه اینکه چرا پسرش بهش سرنمی زنه می مونه، آخرش پسر میاد سر مزار مادر و گریه و زاری و ... .
اولاً که تسلیت میگم مجدداً. بعدشم آره ما آدما این مدلی هستیم که تا ۸-۷ روز خوبیم. دوباره انگار همه چی یادمون میره.
مطمئن باش گریه و زاری پسره به خاطر از دست دادن تمام فرصتهایی هست که می تونست با مادرش بگذرونه ولی حالا دیگه محاله محال هست
منم دوباره تسلیت می گم. به آقای همسر هم از طرف ما تسلیت بگو.
باز هم مرگ و بی وفایی بعضی از بچه ها...
سلام همشهری ۱۷-۱۸ سال پیش ... دیدم حرف از مرگ زدی گفتم برات کامنت بذارم. بعد دیم توی کامنت ها بهت تسلیت گفتند ... حدس زدم حتما عزیزی رو از دست دادی، منم به نوبه خودم تسلیت می گم. بندرعباس سیتی هم آپدیت شد. راستی من هنوز سر قولم هستم ها ! قرار بود عکس های بندر رو نشونتون بدم... به زودی ایشالا ...
سلام .... منم همین چند ماه پیش توی غصال خونه بودم و دیدم و به خیلی چیزا ایمان اوردم .... خدا قسمت کسی نکنه .. اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن
متاسفم
حالا حتما اون پسر میمونه و یه دنیا پشیمونی. دیگه هیچ کاری نمیشه کرد
خدا رحمت کنه . مرده که ترس نداره این زنده ها هستن که آدم رو به وحشت میندازن.
یه وقتی می فهمیم که دیگه دیر دیر دیره...
هیچ وقت غم نبینین. همیشه به شادی.
تسلیت میگم...منم مراسم کفن و دفن دیدم..ولی بازم ترسیدم..به منم سر بزن
سلامممممممممممممم :) آره دیگه! ما آدما اینطوری هستیم... مهمترین خصوصیتمون فراموشیه!
شما مسلمونا هم که همه یا از مرگ می ترسین یا عقدهی مرگ دارین. آدم میمونه چی بگه.
سارا جان باید زودتر میومدم اما نمی دونم چرا وبلاگت اینجا فیلتر بود.
نمی دونم کی بوده. اما تسلیت می گم و برات آرزوی شادی بعد از این رو دارم.
کجایی سارا جون؟
سلام
شاید سنگدلانه به نظر بیاد
شایدم زشت
ولی گاهی واقعیتی عادیه
این که ؛
اگه پسره بره تو مراسم سوگ مادرش و حنجره ی خودشم پاره کنه بالاخره یه روزه و تموم می شه
اما اگه قرار باشه تو روزای پیری و ناتوانی به مادرش سر بزنه دردسرش زیاده
هم زحمت زیادی رو باید تحمل کنه
و هم ...
خوب ؛
معمولا همسران هم با این موضوع که شوهرشون یکی دو روز گریه و زاری راه بندازه زیاد مشکلی ندارن
بر خلاف این که ...
سربلند باشید
سلام . اولا اینکه تسلیت میگم دوما : چی بگم به خدا ٬ این سیکلی است که همیشه جریان داشته شاید چون همیشه مرگ سریع اتفاق میافته و آدمها فکر می کنند که وقت برای جبران دارند یا شاید به این دلیل که فکر می کنیم مرگ برای ما و نزدیکان ما نخواهد بود و هزار تا شاید دیگر .....
به قول قدیمی ها : روزگار روزگار بدی شده ٬ دیگه احترام به پدر و مادر کم کم داره از مد میافته .
تا دفعه بعد : خدا حافظ .
من حوصله ی خوندن بیشتر از دو خط رو ندارن
سلام . کجائی شما !؟ چرا آپ نکردی ! مشکلی که پیش نیومده !! در خدمتیم ها ! بی تعارف !!
بعد از مدتها آپ کردم . تونستی بیا پیشم .
سلااااااااااام و دود ..اره اون موقع که هیچ اصلا من می گم وااای چرا من اینقدر پستم و فلا نو و .... ولی بعدش وای وای ..یه بار رفتم قبرستونه قم ....سر قبر عموم نمی دونی چه جوری جو گیر شده بودم ....اخه اولین بارمم بو د....ولی حالا اصلا انگار نه انگار ...ولی باز از تو هم ممنونم که یه یاداوری خاطرات واسم بو د..مرسی دوست گلم فعلا بابای
سارا جان کجایی؟ نیستی؟ فکر کردم شاید پینگ نمی کنی. اما...
؛
پسره ۸ سال به مامانش سر نمی زنه و مامانه همش تو غصه اینکه چرا پسرش بهش سرنمی زنه می مونه، آخرش پسر میاد سر مزار مادر و گریه و زاری و ... .
:
خوب موضوع تا حدی برای آدمها معمولی شده. البته منم متاسفم. ولی آدمها تا یه جیزی رو از دست ندن قدرش رو نمیدونن. امیدوارم خودم اینجوری نباشم.....
مرگم واسه خودش چیزه قشنگی است .البته فقط واسه خودش!
سلاممممممممممممم :) کجایی خاله؟
سلام.خیلی وقته که نیستی یا شایدم نمی نویسی.دلم تنگ شد برای نوشته هات.