کلاغ

چند روزه صبح که پا میشم یه کلاغی میاد و قار قار میکنه.میگن خبر خوشه،ولی ما که چیزی ندیدیم
راسته یعنی؟

مداد رنگی!

آدمه و هزار رنگ،با وجود اینکه تلاش می کنم همیشه شاد باشم و بی خیال اما یه وقتایی از بعضی چیزا شدیدا عصبانی میشم و کنترل خودم رو کاملا از دست می دم.دیروز که آقای همسر می گفت چند روزه یه چیزیت شده یه کمی به خودم اومدم و انگار بعد از اتفاقات قشنگی هم که دیروز افتاد حالم کاملا خوبه.

همیشه به خودم می قبولونم که بی خیال چیزها و افرادی که باعث همون عصبانیت شدیدت شدن،بشو.بگذریم که یه نموره عین یخ شدم اما اینطوری بهتر میشه زندگی کرد.به اونایی که شدیدا دوستشون دارم اشعه ماورای قرمز و به اونایی که ازشون متنفرم اشعه ماورای سیاه می فرستم.خوبه؟خدا هم همینکار رو میکنه نه؟اون طفلی فقط بنده هاش رو دوست داره و خورشید رو مامور کرده!

این یکی رو هم بی خیال میشم....

به شرطی که بعضیا هم قول بدن دیگه نه اسمشو بیارن نه گوشی رو زورکی بدن به آدم!نه حرفشو بزنن!