...پس خودت را دوباره بساز.خود را آنگونه که باید باشی بساز!

مصالح میخواهی؟؟ دور نیست در خودت بگرد پیدایش میکنی. برای خودسازی لازم نیست فقط بسازی.گاهی ویران کن.تیشه بردار و دیوارهای پلیدی را یکی یکی ویران کن آنگاه در لابه لای آواره های وجودت تپشهای قلبت را بیاب و آن را که هنوز میتپد غبارروبی کن....
                                                              از وبلاگ نامه هایی به من

اوج احساس!

یه وقتی کنار یکی ها هستی که بشدت از زمین و زمان بدت می آد و به شدت نسبت به همه چی غر می زنی و می خوای با همه دعوا کنی و ... و همه اینها برای همون احساسات بدیه که اونا نسبت به همه چی دارن و بشدت روی تو اثر می ذاره،بطوریکه بعدا که فکر می کنی می بینی با چه حرفای مسخره ای روح تو رو برای چند ساعتی و یا چند روزی و یا بیشتر آزرده کردند،اما همون لحظه پیش یکی میری که تمام خوشی های دنیا رو بهت هدیه می ده و راحت و آروم فقط به شادی ها نظاره می کنی و فکر می کنی هیچ غمی نداری.

                                    از تو ممنونم،ای بهترین.
                                                     
ولی چقدر بده که بعضی خوب نماها تو رو به همه چی بدبین بکنند و دل مردد تو رو فقط به سمت بدبینی هدایت کنند و بدتر اینکه تو روحت همچون کاهی در مسیر بادها باشد و نتوانی بایستی.


اینهمه حرف و زبان قاصر!

یه وقتایی آنقدر حرف داری واسه زدن که میبینی اگه سکوت کنی شاید بهتره.خیلی وقتا این روش جواب میده.شاید با یه نگاه ،یه خیره شدن تو چشم طرف بشه همه چی رو بهش گفت.اینوقتا حرف زدن همه چی رو خراب میکنه.مهمترینش هم شاید همون شخصیت خود آدم باشه یا شاید چیز دیگه.من که الان این حس رو دارم.
میشه با یه عمل درست طرف رو متوجه کرد،نه شتابزده ، نه عجولانه!فقط معقول و منطقی.همه می فهمند که تو چی کار میکنی،فقط بعضی ها خودشون رو می زنند به یه راه دیگه.اما وجدان این وسط هیچکس رو آروم نمی ذاره.حداقل یه بار با خودش اشتباهش رو مرور می کنه.نه؟