من و تاکسی نشینی....

اون آقاهه رفت این حراجه اومد!
امروز تو تاکسی یه آقاهه با بچّش(۳ یا ۴ ساله) سمت چپ من نشسته بودند.طفلکی بچّهِ مسیر تنفسیش بسته بودنمی تونست درست تنفس کنه!تازه خوابش هم برده بود.ما هم داشتیم دیوونه می شدیم که...دیگه آخراش سروصدا اوج گرفت و خانوم سمت راستی من برگشت به آقاهه نیگاه کرد و آقاهه هم خندید!همین
آخرشم بچه رو بیدار کرد که پیاده شن گفت اِ بابا خواب بودی؟بچه هم گفت آره بابا دیشب اصلا نتونستم بخوابم!گفته بودم که!